محصولات

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

پنل کاربری
داستان یوسف و زلیخا(استاد دارستانی)

داستان یوسف و زلیخا(استاد دارستانی)

ویدیو داستان یوسف و زلیخا(استاد دارستانی)

دانلود و ارسال نظرات

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ

وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ﴿۲۳﴾

انصاریان:


و آن [زنی] که یوسف در خانه اش بود، از یوسف با نرمی و مهربانی خواستار کام جویی شد، و [در فرصتی مناسب] همه درهای کاخ را بست و به او گفت: پیش بیا [که من در اختیار توام] یوسف

گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، جایگاهم را نیکو داشت، [من هرگز به پروردگارم خیانت نمی کنم] به یقین ستمکاران رستگار نمی شوند.


داستان یوسف و زلیخا

خرمشاهی:


و زنى که او [یوسف‏] در خانه‏اش بود، از او کام خواست، و [یک روز، همه‏] درها را بست و [به یوسف‏] گفت بیا پیش من [یوسف‏] گفت پناه بر خدا، او [شوهرت‏] سرور من است و به من منزلتى نیکو داده است، آرى ستمکاران رستگار نمى‏شوند

فولادوند:


و آن [بانو] که وى در خانه‏ اش بود خواست از او کام گیرد و درها را [پیاپى] چفت کرد و گفت بیا که از آن توام [یوسف] گفت پناه بر خدا او آقاى من است به من جاى نیکو داده است قطعا ستمکاران رستگار نمى ‏شوند

قمشه‌ای:


و بانوی خانه به میل نفس خود با او بنای مراوده گذاشت و (روزی) درها را بست و یوسف را به خود دعوت کرد و اشاره کرد که من برای تو آماده‌ام، یوسف جواب داد: به خدا پناه می‌برم،

او خدای من است، مرا مقامی منزه و نیکو عطا کرده (چگونه خود را به ستم و عصیان آلوده کنم)، که هرگز ستمکاران رستگار نمی‌گردند.

مکارم شیرازی:


و آن زن که یوسف در خانه او بود از او تمنای کامجوئی کرد و درها را بست و گفت بشتاب بسوی آنچه برای تو مهیاست!
(یوسف) گفت پناه می‏برم بخدا، او (عزیز مصر) صاحب نعمت من است،

مقام مرا گرامی داشته (آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم ؟)مسلما ظالمان رستگار نمی‏شوند.

داستان یوسف و زلیخا

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ ﴿۲۴﴾

انصاریان:


بانوی کاخ [چون خود را در برابر یوسفِ پاکدامن، شکست خورده دید با حالتی خشم آلود] به یوسف حمله کرد و یوسف هم اگر برهان پروردگارش را [که جلوه ربوبیت و نور عصمت و بصیرت است] ندیده بود

[به قصد دفاع از شرف و پاکی اش] به او حمله می کرد [و در آن حال زد و خورد سختی پیش می آمد و با مجروح شدن بانوی کاخ، راه اتهام بر ضد یوسف باز می شد،

ولی دیدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوی بانوی کاخ بر او بسته شد]. [ما] این گونه [یوسف را یاری دادیم] تا زد و خورد [ی که سبب اتهام می شد]

و [نیز] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانیم؛ زیرا او از بندگان خالص شده ما [از هر گونه آلودگی ظاهری و باطنی] بود.

خرمشاهی:


و آن زن آهنگ او [یوسف‏] کرد و او نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ آن زن مى‏کرد،

اینگونه [کردیم‏] تا نابکارى و ناشایستى را از او بگردانیم، چرا که از بندگان اخلاص یافته ماست‏


داستان یوسف و زلیخا

فولادوند:


و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود

آهنگ او میکرد چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود

قمشه‌ای:


آن زن باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و یوسف هم اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق را ندیده بود (به میل طبیعی) در وصل آن زن اهتمام کردی،

ولی ما این چنین کردیم تا قصد بد و عمل زشت را از او بگردانیم که همانا او از بندگان برگزیده ما بود.

مکارم شیرازی:


آن زن قصد او را کرد، و او نیز – اگر برهان پروردگار را نمی‏دید – قصد وی را – مینمود، اینچنین کردیم تا بدی و فحشاء را از او دور سازیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود.

داستان یوسف و زلیخا
داستان یوسف و زلیخا

دیگر ویدیو ها

لطفا از 1 تا 5 امتیاز بدهید.
سرباز امام زمان(عج)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *